حالا که رفته ای...
زنــگــ بــزن یــا خــبــرمان را بــگــیــر...
از کــســی، از جــایــی...
ایــن نــمــی شــود کــه دیــگــر هــرگــز نــبــاشــی...
ایــن بــرای مــا زیــادی صــریــح اســتــ...
روزی باورمان نمی شد که خاطرات زیبا و خنده هایمان
درد شود...
یک درد بزرگ که حتی نتوان واژه را از پس هم نوشت...
روزی باورم نمی شد قلبی که به استحکامش قسم می خوردم
در مقابل بغض ها و اشک هایم
درخت بیدی شود که با یک باد بلرزد
حال با شنیدن خبر فوت پدر یکی از دوستانمان ،
احساس می کنم با مرور روزهای تلخ و غم انگیزمان که هنوز ادامه دارد
نقطه سر خط شده ام!!!
خداوندا به آن ها صبر بده...تحملش سخت است ، خیلی سخت