دوستت دارم
خواستم نظم بسرایم دلم نیامد گستره ی وجود تو را در ردیف و قافیه اسیر کنم خدا نیستی که ستایشت کنم اما می ستایمت بیم آن دارم
که منسوبم کنند به زندیقی و الحاد پس معذورم دار اگر سجده نمی کنم به پایت همه می گویند مذهب زده ام من می گویم زاده ی مذهبم
دهانم را می بویند نوشته هایم را می خوانند....دنبال کفر می گردند در کلامم پرس و جو کرده ام می گویند دوست داشتن در هیچ مسلکی
کفر نیست ساده می گویم من دوستت میدارم.... دوستت می دارم... باور کن حتی سینش بوی سیاست نمی دهد میسوزم و میسازم به
درد تهمت عاشقی در حالیکه نیستم.