مناجانی با مهتاب شعبان
هزار مرتبه شوییم دهان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است
مهربانم سلام !
می دانم که می دانی چقدر خسته ام ! اما آقا جان باز آمده ام بگویم :
حاضر
سلام محبوب من
می خواهم بگویم : کاش این فاصله را کم کنی...
و می دانم که خواهی گفت : میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست و تو خود حجاب خودی...
و من هم چنان دست و پا می زنم بلکه...
کدام ستاره؟...............بغض جمعه های ناگزیر و بی صدا ............ عطر بارون ، بوی سیب......
عاشقانه ها......حس غریب......بهونه ...........اسیر........حصار لحظه ها.........سخاوت شب و دعا
مولایم ببخش..........
مولای من ! می دانم که می خوانی ....
صدای پا و قدم های توست می دانم بیا نگار من که پریشانیم ز توست می دانم
گفتی که می آیی و از قفس تنگ تنهایی نجاتم می دهی ، نگاهم را از همه گرفتم ، خیالم را از آمدنت لبریز
خانه دلم را با باران اشک ، آب و جارو کردم . بوی نم خاک وجودم را در برگرفت ، گویا سال هاست خانه دلم منتظر بود تا
آب زلال خواستن تو را به جان زند و رقص خوش قطرات اشکم را ببیند.
اگر نبود وعده دیدارت ، ما هیچ گاه دل خوش نمی داشتیم به قبام تو....
ما از آن رو به امید ظهورت نشسته ایم که شب سیاه ما را به سپیده دم وصال برسانی....
ای کاش لحظه ای طعم خوش با تو بودن را می چشیدیم.....
به امید آن روز طلایی