آسمان
آسمان مدتیست پر تلاطم است
گاه چنان از ته دل فریاد می کشد که آدم ها می توانند برق عصبانیت را در چشمانش ببینند
نمی دانم چرا...
آسمانم
می دانم سخت است پر از بغض باشی و نتوانی اشک بریزی ...
بغض چنان گلویت را به تنگ می آورد که فقط با یک رعد می توان صدا را آزاد کرد
اما امانمان بده ...
اشک بریز
دلمان باران می خواهد
با زمین از درددلت بگو
زمین هم تشنه ی حرف دل های توست
خوشا به حالت که زمینی هست که له له بزند برای اشک هایت
آسمانم
ببار
چنان ببار که دیگر بغضی برایت نماند ...