دل تنگتم مولای من
آهسه آهسته صدای پای زمستان و ننه برفی به گوش می رسد
پاییز و باران های دلنوازش
نشسته ام آرام به روی مبل
اما دلم جای دیگریست
خواهرم پیام می دهد : الان در صحن انقلاب روبه روی ایوان طلا و پنجره فولادیم
شوهرخواهرم تماس می گیرد که من هم راهی مشهد الرضایم
تمام خانواده ام رفته اند پابوسی آقا و ما جامانده ایم
دلم امان نمی دهد ، هر چه کردم اشکم هایم سرازیر نشوند ، نشد
دل تنگم
از این شهر و آدماش بریدم ... هیچ کس سرش به زندگی خودش گرم نیست ، انگار زندگی مردم جذاب تر است
همه دنبال بهانه گیری هستند ، بهانه های کوچک و بزرگ ... گاهی از کارهایی که خود نمی دانی می رنجند و گاهی به کار نکرده
انگاری آدم های امروزی ، مرده ها را بیشتر از زنده ها دوست می دارند ، لااقل وقتی زیر خاک ها آرمیدی گاهی شاخه گلی نثارت می کنند و فاتحه ای اما تا زنده ای به دنبال کینه از تو می گردند و دلخوری
بی خیالش ...
بگذار باز هم بگویم
دل تنگم
دلم گوشه ای را می خواهد که همیشه تسکین قلبم بوده ، گوشه ای از دنیا که روبه روی ضریح قشنگ آقاست
دل تنگم
لحظه ای آغوش گرم پدرانه ی آقا علی ابن موسی الرضا را می خواهم
دل تنگ جایی از دنیایم که تمام غم ها و حرف هایم یادم می رود و فقط دریایی ار عشق بازی با خدا روبه رویم گشوده می شود
چند ماه دیگر که بگذرد ، دوری دل و یار 2ساله می شود ، امان از این فراق ها...
دلم می خواهد روبه روی ضریحش بشینم و یه دل سیر خاطرات کربلایم را تعریف کنم آخه کربلایم را خودشان ضامن شدند
می خواستم آنجا باشم تا تشکری ناب کنم از طاقت و صبری که 35 روز از خداوند برایم گرفتند
شب رفتن مصطفی به حج ، شب میلادشان بود ...
هر گوشه ی زندگیم که وصله وصله ی رحمت و بخشش خدا شده ، ضامنش را بیابی ، اسم زیبا علی ابن موسی الرضا را می بینی
فدایش بشوم با آن همه لطف و کَرَمَش
انشاالله حاجت روا بیاییم پابوست مولاجان ، بطلب این دل بی قرارمان را