زمستان و امید به بهار
هوا سرد شده
و کم کم تمامی درختان عریان می شوند و زیباییشان را می سپارند به زمستان
به امید بهار
بهار که بیاید زیباترین چهره خود را نمایان می کنند
و خود را با شکوفه های زیبا آذین بندی می کنند
در خیابان ها که قدم می زنم ،
زمستان را با تمام وجودم حس می کنم ، بو می کنم
از کودکی تا حال از فصل زیبای زمستان خوشم نمی آید...
می گویم زیبا زیرا تمامی فصول با آراستگی در کنار هم چیده شده اند
و نازیبا نداریم آخه خالق ما عاشق زیبایی هاست
زاده بهار بودن سخت است
از همان وقت که چشم باز می کنی ، تمام سرسبزیست
و چشمت به سپیدی و سرما عادت ندارد
اما کدام کودکیست که بداند باید تمام فصول را دوست داشته باشد
باید زمستان را دوست داشت
زیرا روزهایی در زندگی می رسد که اگر زمستان را دوست داشته باشی ، راحت تر می توانی با آن ثانیه های سرد روبه رو شوی
و من این را فهمیدم ، درک کردم و این واقعیت را پذیرفتم
با تمام گوشت و خونم!!!!
اما من هم همچون تمامی درختان به بهار امید دارم
به آمدنش ، به معجزه ای که خدا هر ساله نشانمان می دهد
امیدوارم و سال دیگر را نویدی برای تجربه خوشبختی می دانم
چرا سال دیگر ، شاید همین امروز و فردا لحظه ای باشد برای خوشبخت زیستن
لمس خوشبختی سخت نیست
یک لبخند
خلق خوشبختی می کند
حالا
با یک فنجان قهوه در کنار پنجره ی روبه زمستان چطورید؟