چه ساکت شده ای...
حرف دلم
چه ساکت شده ای در این روزها
در این روزها که من با سازهای کوکی هم کوک نمی شوم
چه سخت است تجربه کردن
چه سخت است پذیرفتن سرنوشت
هر چند که در این روزها شکر خدا گاه گاهی خندیده ایم
از همان روزهایی که غبار غم روی قلبمان نشست
هر چه گردگیریش کردم فایده ای نداشته
و هر چه این غبار مانده ، موج منفیش را در سرتاسر کائنات برایم فرستاده
این روزها هر چه سازهای کوکی را کوک می کنم
انگار نه انگار
حرف دلم
تو ساکت شده ای و سکوتت مرا...
به یاد سخنی زیبا از امام سجادمان (ع) می اندازد :
در برابر حق شکیبا باش ، اگر چه تلخ است!!
و این صبر
این شکیبایی چقدر سخت است و من از هر روز ناتوان تر
مادرم می گوید : نمی توانم را از ذهنت دور کن
و من در مقابل حرف مادر سکوت می کنم ... آخر گاهی نمی شود که نمی شود
ولی می دانم
به هیچ بهانه ای باید دل را به خدا سپرد
چشمان را باید بست تا نیتی حریروار بر ذهن نقش ببندد
و آن وقت تکیه بر مهر بی پایان خدا باید کرد تا نور الهی وجود را احاطه کند
گاهی با خود می گویم : کاش این حرف ها را نمی دانستم ، بلد نبودم
شاید آن وقت راحت تر می توانستم گلایه کنم!!!