روز کنکور
سلام
یکی از بچه ها به من گفت از روز کنکورم بنویسم.با این که من نمی خواستم در وبلاگم حرفی از این غول دو پا به
میان نیاید ولی انگار چاره ای نیست.
من رشته ام ریاضی است و اولین داوطلبانی بودیم که کنکور می دادیم چون تجربه اول بود استرس این که حتما به
موقع آن جا باشیم را داشتم .ساعت 6:15 از خانه که راه افتادم ،6:30 آن جا بودیم کمی منتظر شدیم تا درها را باز کردند
یه حس عجیبی داشت.بعد از این که صندلی خود را پیدا کردم شروع کردم دوستانم را پیدا کردن .
خلاصه بچه ها هم یکی یکی اومدن و جاشون را باهم پیدا کردیم و شروع کردیم جک گفتن و متلکی که بار هم می کردیم
واقعا فکرش را نمی کردم که همچین روحیه ای داشته باشم ولی انگار غول کنکور ضعیف شده بود و هیچ کاری نمی تونست بکنه.
خلاصه سرتون را درد نیارم ،آزمون شروع شد
ادبیات را که زدیم ،خدا اون روز را براتون نیاره،داوطلب کناری که فاصله اش از من فکر کنم نیم متر بود استرس گرفته بودش سخت
عمومی که تموم شد رفتیم سر وقت اختصاصی
چه ریاضیخدا را شکر فیزیک و شیمی خوب بود
خوب از اون داوطلب بگم که تا سر فیزیک هم دست بردار نبود،آخرش باباش را آوردن ساکتش کنن بیش از 4 مراقب بالا سرش بودن که ببینن چه شه.
آخر اعصابمان خرد شدبه مراقبه گفتم لطفا این داوطلب را شوتش کنید عقب دیگه نمی تونم تحمل کنم(البته مودبانه گفتم)
دختر شوت شد عقب لا اقل تا آخر وقت کنکور آرامش بر قرار شد
آخر سر اون خانمه از پشت بلندگو گفت داوطلبان عزیز وقت تمام استدیگه تموم شد می خوای باور کن می خوای نکن
ما که از اول لبخند بر لبانمان بود با هم لبخند که نمی دانم از روی شادی بود یا از روی گند زدن اومدیم بیرون.
این هم شد پایان یک سال درس خواندن وتلاش و در عرض 4 ساعت و 10 دقیقه به پایان رسید.
امیدوارم از این قصه لذت برده باشید تا سال دیگه خدانگهدار