دل تنگی دلم
خسته به این در و آن در می زنم
جایی برای یک لحظه خلوت کردن با دلم را ندارم
بی قرارم
مثل یک آهوی ترسیده از شکار
می خواهم آرام باشم و بی دغدغه
انگار نمی شود
نمی شود که نمی شود
روزی هزار بار از خودم می پرسم آیا من ، منم ؟
و باز به آن داس آخر جمله ام می رسم و تمام مشکلاتم را درو می کند
که همه اش می شود همان یک نقطه کوچک
خب وقتی تمام مشکلات من برای خدا
به اندازه همان یک نقطه، کوچک است
پس چرا این همه اظطراب و استرس را کوله بار کرده ام برای این دوش های ناتوان ؟
دلم یک قرآن
یک تسبیح
یک سجاده سبز
یک مهر تربت کربلا
و یک عالمه گل یاس
می خواهد
و یک سکوت
زمانی این گونه تمام آرامشم را از خدا می گرفتم...سکوت محض ...
سکوت درونی باعث یک خلاء می شود
یک رها شدن
رهاتر از رها
آن جاست که فقط دستان خدا را می بینی
و فقط دستان خودش را می گیری
در اوج خنده و یا در اوج اشک ها
چقدر دوستش دارم
آغوشش، آرامش جان من است
حالا می فهمم
این همه آشوب برای چیست
دلم ، دل تنگ خدایش شده
و من ، چقدر سنگ دلم که او را به زور
به زمین محکوم کرده ام
پ.ن :
چقدر خوب است که نفس می کشم
زنده ام
و می توانم بنویسم...
از نگفته ها و دل تنگی های دلم
و
یکی ، دو ، سه خط پایینتر از زمین
میشه
سه خط زیر زمین...
اونجا.. از سالها قبل انسانهایی آرمیدهاند.. که نیاز به من و تو دارند..
آنان دیگر سه خط بالاتر را نمیبینند...
دستشان نمیرسد..
بیا...امشب..همین حالا...
حمدی به یادشان و برای آرامششان بخوانیم...