سومین ماه بهشتنی شدنت
امروز که می خواستی از خانه بیرون بروی یک غم بزرگ از درون چهره ات داد میزد
وقتی لباس تنت را دیدم و با بغضی گفتی : این همان لباسیست که آن روز پوشیده بودی
همان روزی که آخرین بار در چشمان پدر ، چشم دوختی و با او هم سخن شدی...
همان روزی که پدر در دنیا خاموش شد و در دل هایمان روشن
معنای غمت را فهمیدم ... سوز حرف هایت را لمس کردم
نمی دانم به بغض هایت که جانم را می سوزاند چه جوابی دهم...گاه سکوت ، گاه همدردی...
امروز ما یادمان بود که سومین ماه رفتن بابا از خانه دنیاست
یاد بازی های بچگی افتادم
که می گفتیم
تا سه نشه بازی نشه
حالا رسم بازی دنیا به عدد 3 رسید...
سه ماه ندیدنش
که برای خیلی ها چشم بر هم زدن بود ولی برای ما سوز چشم داشتن
تو برایم می گویی که مردم از بابا تعریف می کنند... خاطره می گویند ...
و چشمانت برایم از افسوسی می گوید که جای خالی بابا را بیشتر نشانم می دهد
چقدر برایمان سخت است وقتی فیلم بهترین شب زندگیمان را می بینیم
،و در میان یادآوری خاطره هایش اشک می ریزیم
اشک برای کسی که وقتی رفت فهمیدیم که بود ...
مصطفی عزیزم ، از خدا صبر می خواهم برای چینی نازک دلت که با هوی رفتن پدر شکست...
و خدا صبر دهد به همه ما که رفتن پدر داغ شد بر دل هایمان
بابا عباس ، سومین ماه بهشتنی شدنت مبارک
حرف دل نوشت :
در هر 3 ثانیه یکی تو دنیا می میره …
1،2،3 الان یکی مُرد !!!
یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !!!
پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر نعمت زندگی رو بدونیم
و برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم …
و قدر آدم هایی که کنارمان هستند را بیشتر بدانیم
یک … دو … سه …