این روزها...
ایــن روزهــا..
بــا هــر صــدائــی بــر مــی گــردم...
و هــر بــار بــایــد..
بــه روی دلــم نــیــاورم..
کــه تــــو نــبــودی...
این روزهـــا..
مثـــلا عیـــد است...
و هر بار که به خود می گویم لبخندی بزن...
عکسی در مقابلم...
جای خالی تو را نشانم می دهد...
این روزهـــا...
چه روزهای سختی است...
ولی می دانم ...
این سختی ها هم روزی می گذرد...
و برای همیشه ما می مانیم و یک قاب عکس روی طاقچه ...
پ.ن :
این روزها از همه شما دوستان و همراهان حرف دل معذرت می خواهم که حرف دلم توام شده با سوز دلی که واقعا سوزنده است...
همیشه از وب هایی که غمناک می نوشتند فراری بودم ولی این روزها خودم قانون محبت وبلاگ حرف دل را شکسته ام...
شاید شکسته شدن این قانون به خاطر شکسته شدن تمام روزهای خوش این چند ساله ام بوده و شکسته شدن تمام رویاها و آرزوها...
سخته باور کنیم یک شب پدر صحیح و سلامت کنارمان بوده و در آغوشمان گرفته و بعد از عبور یک روز باید چهره ای خاموش شده او را ببینیم
و فشار دهیم دستانی که روزی گرما بخش وجودمان بوده و حالا سرد سرد...
دعا کنید باور کنیم که دیگر او را نمی بینیم و روزهای خوب با او بودن تمام شده...
راستش را بخواهید خیلی دل من و مصطفی براش تنگ شده...خیلی دل تنگ او هستیم...
دوستش داشتیم و داریم....
حرف دل :
خدایی چقدر سخته خاطره ها باشند ولی صاحب خاطره ها نباشد...
برای دلمان بخوانید:
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ