هوهوچی چی
قطار به سوی خورشید در حرکت است
صدای هو هویش با تارهای صوتی ام بازی می کند
به پنجه پاهایم التماس می کنم تا دستم را از پنجره قطار بیرون کنم
چشمانم را میبندم و می گذارم باد، موهایم را در لابه لای هوهوی قطار برقصاند
قطار را از همان بچگی دوست داشتم...از همان بازی هوهوچی چی
سوار که می شوی می توانی دل تنگی هایت را نیز همسفر خود کنی
گفتم دل تنگی
هنوز دستم به نوشتن و چشمانم به خواندن عادت ندارند...این روزها بدجور هوایشان عوض شده
کاش گاه گاهی می شد حرف دل را با قاصدک های کوچک روانه ستاره ها کرد...
کاش این روزها همسفر هوهوی قطار بودم و خستگی هایم را از پنجره روبه خورشیدش بیرون می ریختم
....
کمی سبکبالتر شدم
پ.ن :بامحبت باشید الهی