بگذار بگریم
حرف میزنی برایم؟
از آن حرف دل ها که از صد نوحه سوزناک تر است؟
این جا برای تو نیز هست...گفته ام همه می توانند از حرف دل بگویند
.
.
.
چه بگویم
بعد از ظهری در خانه مشغول استراحت بودیم که به یک بار چراغ خانه شروع به لرزیدن کردن
ترسیده بودیم
هر کدام به طرفی...از شدتش فهمیدیم اتفاقی هولناک در راه است...
فقط چند دقیقه...زمین زیر پایم آرام شد...ولی...با دیدن خانه ویرانم ، چهره زخمی همسرم ، اشک کودکانم ... گریه و آه همسایه هایم...دلم آشوب شد
یک ساعتی حدودا گذشت دوباره...زمین بی قرار شد...دلش لرزید...هم چنین دل من...دل ما...دل او...
بعد از چند دقیقه دوباره همه چیز آرام شد...ولی دل من بی قراریش اوج گرفت...حالم را نمی فهمیدم...مادر و پدرم...چند خانه آن سوتر...
این جا چه شد به یکباره...شهر بود...شد ویرانه...
چند ساعت بعد بود که کم کم با شنیدن خبرها به اوج فاجعه پی بردم...چندین روستا با خاک یکسان شده بودند...مردمش...خبر ندارم
بدتر از همه تجربه اولین شب پس از واقعه...در روستاها خطرناک تر...گرگ ها دندان تیز کردند برای گوسفندان بی پناه و تاریکی شب برای مردمی که زنده زیر آوارند...
حال خودم را نمی فهمیدم...چه شب قدری بود...جوشن کبیرمان ، گریه کودکانمان بود که به بلندای فرازها تا ته ته آسمان می رفت...آخ که چه بگویم از مصیبت
کاش حرف دل بود...سوز دل است نگاه نگران پیرمرد...نگرانی در همه جا موج میزد...
خدا خیرشان دهد این هلال احمری های گرامی را...تا توان داشتند خدمت کردند به ما...ولی هنوز یاری می خواهیم
می دانم مردم ایران شرمنده امان کردند...هر چه نیاز داشتیم سریع اقدام به فراهم کردنش کردند...خون ، پوشاک ، وسایل بهداشتی و ...
شرمنده ایم...
.
.
.
حرف دلت را شنیدم...حرف جانت...می دانم تمام حرف هایت نبود ولی تا به همین جایش نیز شرمنده اتان شدیم...تو می گویی شرمنده ولی شرمنده منم که زودتر به فکرت نبودم...زودتر آبادت نکردم که در چنین روزهایی ضربه سنگین نخوری...متاسف شدم وقتی شنیدم در منطقه ای از همین مناطق یک بیمارستان هم نداشته...من شرمنده ام...ما شرمنده ایم
بگذار دخترک زیبای گیسو بافته ای شوم
در سوگ مرگ مادری جوان بگریم
بگذار پسرک بانمک وخواستنی شوم
در سوگ پدری راد مرد و باغیرت بگریم
بگذار برادری با وفا و باهمت شوم
در سوگ خواهر زیبای خفته در خاک بگریم
بگذار خواهر شکسته بالی شوم
در سوگ برادر دلسوز به خواهر خود بگریم
بگذار که من فرهاد کوه کنی شوم
در سوگ یار شیرین لب سرو قامتم بگریم
بگذار نوعروس سرمه چشمی شوم
در سوگ داماد حجله در خاکم بگریم
بگذار تا مادر دلسوخته ای شوم
در سوگ طفل سیر نشده ز شیرم بگریم
بگذار پدری در آرزوی دامادی پسر شوم
در سوگ مرگ پسر چهل روزه ام بگریم
بگذار بگریم
بگذار ایرانی نوشته در تاریخ شوم
در سوگ دردی که به آذربایجان رسیده بگریم
بگذار انسان دردآشنا و درد دیده شوم
در سوگ انسان ورزقان و اهرو هریس بگریم
بگذار بگریم
سروده علی اصغر احتشامی راد
--------------------------------------------------------
این مصیبت و داغ را بر ملت ایران به خصوص آذربایجانی های عزیز تسلیت عرض می کنم.
سخنی نیست جز دقیقه ای سکوت