بگذار برای زندگی بسرایم
بگذار برای زندگی بسرایم
شعری که مدت ها در گلو مانده
شعری که در جوهر خودکار حبس گشته و قرن هاست در دلم خشکیده
زندگی آن تکه شعریست که نیمش سروده می شود و نیم دیگرش در سکوت می ماند
زندگی آن حرف دلیست که عشق و نفرت را با هم درونش دارد
زندگی آن رسم خوشایندی نیست که سهراب می گفت
زندگی آن رسم خوشایندیست که تقدیر می سازد نه رویا
زندگی را می سرایم
نه با ذهن
با جانم
و فریادش می کنم در آن رشته کوه هایی که فریادم را جواب می دهند
و می خواهم وقتی فریاد می زنم آیا خدا هست
در جوابم فریاد زنند:
هست هست هست
و آن وقت چه پشیمان که تکه سنگ ها فهمیدند خدا هست اما من...
من که خود از وجود اویم
من که قلبم را با عشق و محبت آمیخته کرده اند
من
من هنوز هم گاهی با شک می پندارم خدا هست!
پی نوشت :از ما به یادگار همین بماند که دوست داشتن خلق را از همین امروز تجربه کنید تا آثار شگرف دوست داشتن خالق را به تماشا بنشینید!
شعارمون:
خوشبخت باشید الهی