ثروت و آبرو
سلام به دوستای عزیز حرف دل
یه داستانی رو خواندم که خیلی منو به فکر فرو برد...
داستانی که پر از تاثر است و البته پر از نکته تربیتی.
اول داستان را با هم بخوانیم بعد من یه چندتا نکته را عرض کنم.
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند
شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.
دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند.
و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟
پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد.
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت.
بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.
و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید.
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت
سپس خم شد و پول را از زمین برداشت،
به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود،
کمک پدرم را قبول کرد... بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند،
من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم.
و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بود.
.... حفظ آبروی دیگران بدون منّت، چقدر شیرین و باارزش است....
با خواندن این داستان چند تا نکته را من به خودم تاکید کردم
1- انسان هر چقدر هم دارایی کمی داشته باشد نباید خود را گم کند و شخصیت وجودیش را از دست بدهد.این خانواده اگر دارایی ناچیزی هم داشتند اما فرزندانی مودب و مرتب داشتند و این زن و شوهر نیز بسته به شرایط مالیشون به همدیگر عشق نمی ورزیدند و این ها واقعا عاشق همدیگر بودند که متاسفانه متاسفانه در جامعه فعلی نمی گویم همه ولی هستند کسانی که خانه و زندگی را رها می کنند به خاطر ثروت!!
2-کاری که آن مرد نیکوکار انجام داد که جای تحسین بسیار دارد ، بی آن که توجهی به اطرافش داشته باشد آن کار نیک را انجام داد برای حفظ آبروی آن مرد که این جمله مصداق همان جمله آخر داستان است که حفظ آبروی دیگران بدون منت ، چقدر شیرین و با ارزش است.
3- در آخر نیز می خواهم بگویم ای پدر و مادر عزیز یا آنانی که قرار است در آینده این مسئولیت بزرگ را بر دوش کشید توجه داشته باشید که فرزندان از ما الگو می گیرند، این پدر در واقع به فرزندش گذشت و فداکاری را آموخت بدون آن که حرفی بزند...بدانید که هر رفتاری از فرزندانمان می بینیم نتیجه اعمال خودمان است ، تربیت فرزند الگو گرفته از ماست پس باید مراقب رفتارمان باشیم حتی اگر فرزندمان در خواب است.
4- همیشه زندگی را پاس بدارید برای هر چه داریم و نداریم و شکر ایزد کنیم به خاطر زندگی شیرینی که به ما اهدا کرده.این نکته را فراگرفته ام که هیچ کس جز خودت دلسوز زندگیت نیست پس نصیحت و حرف های دیگران را بشنو ولی طبق زندگی خودت به آن عمل کن.
ببخشید دیگه
حرف دله
موفق باشید