مطلبی زیبا و جالب از مرحوم صفایی حائری
مطلبی زیبا و جالب از مرحوم صفایی حائری (عین.صاد):
«آن جا که با شکر و صبر میتوان رفت، آنجا که اگر از پای افتادی و ناتوان شدی تازه با عجر میتوان رفت دیگر چه حرفی داری و چه منطقی داری؟ آخر راه آن جا آغاز میشود که ما تمام میشویم. مادرم... به من درسی داد که فراموشم نمیشود: محمد پسر اول من میخواست به دنیا بیاید و این تجربه اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد. با داروهایی که میشناختم... کارسازی نمودم، ولی درد زایمان بود و شتاب میگرفت. به منزل پدر آمدم، هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود. مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی از مادر محمد مشغول شد و مرا از اتاق تبعید کرد. من از دور فریادها و نالهها را میشنیدم و زمان بر من کند میگذشت. تجربه اول من بود. حدود طلوع آفتاب خانم دکتر... را آوردیم. با خیال راحتتری در انتظار تولد نشستیم؛ فریادها و نالهها زیادتر میشد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم، من آشفته بودم و او سرخوش. پرسیدم: آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است.
گفتم: پس چه وقت فارغ میشود؟ با این همه ناله کی کار تمام میشود؟ خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد نمیزاید. آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ میشود. مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود که صدای گریه محمد بلند شد و این درس را فهمیدم که:
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست. راه آنجا آغاز میشود که تو به پایان میرسی.»
با تشکر از آقای شیوا به خاطر فرستادن این مطلب زیبا به گروه!
امیدوارم همه ما به جایی برسیم که در راه خدا تمام شویم.
و معذرت می خواهم از این که مجبورم برای شب یلدا زود از این مطلب بگذرم.
یا الله