دانشگاه زندگی
سلام دوستای خوب و مهربون و همراه حرف دل
نمی دونم شما چقدر حرف منو قبول دارین که می گم : دنیا با زندگی ، زمین تا آسمون فرق می کنه !
آدمی که زندگی نکنه و فقط توی این دنیا باشه یعنی جز خوردن و خوابیدن هیچ کاری نکنه ولی انسانی که داره زندگی می کنه نه برای دنیا بلکه واقعا برای زندگی کردن به خاطر رسیدن به اهداف والایش تلاش می کند.
ولی در این زندگی هایی که ما روی این کره زمین می بینیم گاهی وقت ها خوشی هایی می بینیم و گاهی وقت ها غم و ناراحتی ولی هیچ کدومش نباید باعث ناامیدی و گوشه گیری ما بشه!
هر لحظه بودن ما در این دنیایی که خدا خلق کرده یه کلاس درسه برای خودش و باید در همان لحظه بهترین درس را از آن بگیریم!
بیرون رفتن از خونه یه حسن هایی داره که گاه نمیشه براش قیمت تعیین کرد ، وقتی با مردم هستی وقتی از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کنی ، من برام هر لحظه اش درس زندگیه!
امروز صبح سوار تاکسی شدم تا به مقصدم برسم ، اغلب اوقات در اتوبوس ها یا تاکسی ها زندگی هایی رو می بینیه یا می شنوه که گاه باعث خشنودیشه و گاه باعث ناراحتیش!
امروز یه دختر موطلایی خوشگلی رو با مادرش سوار تاکسی دیدم که نگاهش به بیرون خیره بود و در تاکسی ناخودآگاه و ناخواسته حرف های زن را که به شوهرش می گفت : برو با همون رفیقات خوش باش و ببرشون خونه و خوشگذرونی کن ؛
من رو به خودم آورد ، شاید در نگاه اول دلم لرزید به حال یک زن که الان با یک ساک دربه در خونه باباش شده و اول گرفتاریشه ، دوم دلم به حال آن مرد سوخت که نفهمیده همسر و دخترش بهترین و باارزش ترین هدایای خداوندی هستند که خدا به ارزان ترین قیمت در اختیارش گذاشته و قدر لحظاتش رو که می تونست با زن و فرزندش بگذرونه رو به راحتی از دست داده و زندگیشو به یک عده دوستاش فروخته که شاید اون ها هم زندگی خودشونو دارن آتش می زنن!
و سوم بار نگاه یک دختر کوچولوی خوشگل به ساک مادرش دلم رو لرزوند و نفهمیدم وسعت نگاهش تا به کجا می رود ، در ذهنش احساس کردم داره مامان و بابا رو آشتی می ده و یا این که به فکر اینه بین مامان و بابا باید یکیو انتخاب کنه!
از تاکسی که پیاده شدم با همه مشغله فکریم ، دلم می خواست یکی بود ازش بپرسم چی میشه که زندگی به این جا می رسه ؟!
به حتم من مقصر رو هم مرد می دونم و هم زن ولی این بین یک بی گناه کوچولو در به در لجبازی های دو آدم بزرگ شده!
شاید اگر زن می توانست مردش را آن طور که میشد در حیطه زندگی نگه دارد و خوشی هایی که به دنبالش می گردد را در خانه ایجاد کند شاید مرد هم دوستانش را ترجیح نمی داد ، دوستانی که اگر مجرد هستند روزی ولش خواهند کرد و خواهند رفت و اگر متاهل هستند زیر فشار زندگی خود بعد یک خوشگذرانی آنی تنهایش می گذاشتند و می رفتند و او می ماند و خانه ای پر از خاطرات!
نمی دونم مقصر کیست و چه ماجرایی بر سر آن زندگی می آید چون این درسی لحظه ای بود که به قولی در دانشگاه تاکسی دیدم و شنیدم و امیدوارم کسی کارش به آن جا نرسد که زندگیش را رها کند و برود!
اگر همه ما لحظه لحظه زندگی رو درس بزرگی بدونیم و از تجربه های دیگران به نحو احسنت استفاده کنیم شاید نیازی به تجربه کردن خودمان نباشد!
بیایید دعا کنیم
نه تنها برای زندگی خودمان
بلکه
برای زندگی همه انسان ها
زیرا
زندگی ها گاه زنجیره وار به هم متصل است
فقط یه نصیحت:
گذشت ، بخشش ، محبت کردن رو سرمشق زندگیمون قرار بدهیم و به هر دلیلی هر چند کوچک شادی و نشاط رو + عشق را نثار زندگیتون کنید ، بی شک این گونه شیطان را از زندگیتان فراری می دهید!
زندگی خوب و خوشی داشته باشید!