گمشده
باده ای هست و پناهی و شبی شسته و پاک
جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
نم نمک زمزمه واری ، رهش اندوه و ملال،
می زنم در غزلی باده صفت آتشناک:
بوی آن گمشده گل را ز چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم.
همه سر چشمم و از دیدن او محرومم.
همه تن دستم و از دامن او کوتاهم.
گرچه تنهایی من بسته در و پنجره ها،
پیش چشمم گذرد عالمی از خاطره ها