حرف دل شبانه
سلام به دوستای عزیزم
امشب قدری می خواهم یادی کنم از شهدا و کسانی که در ماندگاری انقلاب نقشی داشتند.
امشب خانه مادربزرگ ، یکی از دایی های عزیزم قرار بود سفری به سنندج داشته باشند ، برای یادبود اتفاقات سال 59.
حرفی زد که دلم را بدجور لرزاند
به من گفت : 11 سال قبل از این که تو به دنیا بیایی ما در آن مناطق جنگیدیم!
از خودم دل گیر شدم از این که چقدر این آدم های بزرگ در اطرافم هستند و من پرس و جو نمی کنم که چه بلاهایی سر کشورم آمده!
یادمه یکی از جانبازها تعریف می کرد که در کردستان و سنندج زمانی که جنگ های نامنظم بود و آن درگیری ها ، برای تضعیف روحیه رزمنده ها ، آن لعین شده ها سر بچه ها را از تن جدا می کردند و می جوشاندند و برای ما می فرستادند.(ببخشید که این حرفا را می زنم ولی همه باید بدانیم)دایی خودم ترکشی در نزدیکی قلبش دارد و هم چنین تیری از دستش عبور کرده و استخوان را سوراخ کرده !لحظه هایی را که به چشم آن ها دیدند ما حتی نمی توانیم تصورش کنیم!
اگر امشب این ها را می نویسم چون هم دلم خیلی برای دایی شهیدم تنگ شده و این که دلم از خودم گرفته و این جا هم محلی است برای نوشتن حرف دلم!
و راستش را بخواهید یک ساعت اندیشه بچه های کانون امشب جایی بوده که دلم براش پر می کشه (گلزار شهدا) ؛ خیلی وقته نرفتم سر خاک دایی حسین ،از دستم می دونم دلگیره!!!
خیلی خیلی دلم می خواست امشب همراهی مصطفی را بکنم ولی مراعات جمع را کردم و این که شاید خلوت دلی نتوان کرد!
یه نامه از دایی ام هست که برای خانواده اش نوشته یکی از مدارک مدرسه اشو نبرده و تا آن مدرک نباشه نمی گذارن آن جا درسشو بخونه ؛ گاهی که یاد اون نامه می افتم، می بینم در آن شرایط سخت از تحصیل علم غافل نبودند چون عقیده داشتند در علم می شود خدا را دید و آن ها زرنگ بودند چون هم کار خدایی (جهاد) می کردند و هم درس می خواندند.
کاش بود...
ما باید اهل درد باشیم تا جاده شهادت به روی ما گشوده شود!
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
آری...شهادت به نظر من فقط تیری خوردن و بدرود دنیا را گفتن نیست بلکه می توان در این دنیا بود و شهید باشد به شرط آن که خدا را با همه چیز و در همه چیز دیده باشیم!
امشب دلم می خواهد چشمانم را ببندم و شاهد و گواه تمام اعمال امروزم باشم...
امشب دلم می خواهد تصمیمی بزرگ بگیرم که دایی حسین ، شیخ حسن و هزارها شهیدی که جانشان را برای این مرز و بوم و مهم تر برای اسلام دادند به من افتخار کنند به عنوان یک زن مسلمان!
امشب دلم می خواهد ستاره ها را به زمین بکشانم تا فقط ازشان بپرسم وسعت آسمان ها چقدر است ، به همان اندازه این کار را دوست دارم که یک شهیدی را از عرش به زمین بیاورم و به او بگویم خدا به چه اندازه بزرگ است؟
گاهی بیایید دلمان برای خداوند تنگ شود!
دلتان پر از عطر گل یاس
دامنتان پر از گل های محمدی
و قلبتان پر از نور الهی
و راهتان هم چون شهدا سربلند
یا حق