با تو...
هو المحبوب
سلام به اسفند
سلام به ماهی که نوید عید را قرار است به دل های عاشق دهد
سلام به پدر ، سلام به مادر
سلام به گل همیشه بهارم و بهار زندگی ام
امروز 4 اسفنده ، هیچ اتفاقی هم در این روز برام نیفتاده
لحظه های زیبایی را دارم تجربه می کنم ، وقتی به این واقعیت فکر می کنم که این اولین 4 اسفند زندگی مشترکمون هست یا تمام تاریخ های قبل دلم می خواد داد بزنم و خدا را شاکر باشم که لحظه هایم طعم عشق گرفته و الان کسی هست که برایش زندگی می کنم و نه این که برایش زنده باشم!
در این روز دلم می خواهد شعری از شریعتی را تقدیم به یار کنم !
با تو همه رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم
با تو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کنند
با تو دریا با من مهربانی می کند
با تو من با بهار می رویم
با تو من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو من در هر شکوفه می شکفم
با تو من در طلوع ، لبخند می زنم
در هر تندر ، فریاد شوق می کشم
در حلقوم مرغان عاشق می خوانم
در غلغل چشمه ها می خندم
در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو من در روح طبیعت پنهانم ، در رگ جاری ام ، در نبض.
با تو من بودن را ، زندگی را ، شوق را ، عشق را ، زیبایی را ، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.
هر کسی عالمی برای خودش دارد!
هر کسی هم راهی برای خودش!
ای آن که زندگیت را به خاطر حرف های مردم داری از دست می دهی !
ای مردان و ای زنان
عشق بورزید تا زندگی کنید تا خدا را در این پهنای زمین و آسمان بیابید
نفس های خسته همدیگر را درک کنید!
ساده ببینید
دوست داشتن آن قدر ها هم سخت نیست!
هیچ کس پر رو ، پر توقع نمی شود با عشق
لحظه هایی که هستید واقعا باشید نه آن که فقط جسمی باشید بی روح
مردم را ببینید
یک بار می گویند 3 ماه با هم باشید از هم سیر می شوید ، 3 ماه می گذرد
می گویند بگذار 6 ماه بشه عشق و دوست داشتن بازی می شه
و ...
زندگی برای توست
در دستان توست
در فکر و اندیشه و قلب توست
مصطفی عزیزم ، می دانم الان برای زندگیمان داری تلاش می کنی
خدا قوت ، امیدوارم لحظه های خوبی را بگذرانی ، با عشق برای خدا کار کنی!
یا علی