تفکر...بصر الهی...باور الله
سلام دوستان
امروز می خواهم یکی از دست نوشته های قدیمی خودمو براتون بگذارم...
یادش بخیر قدیما چقدر از این متن ها می گذاشتما؟؟!!
و این متن را می خواهم تقدیم کنم به پسرعمو و دختر عمویم ( هستی و امیرحسین) چون شاید وجود آن ها بود که من سراغ این برگ از دفترم رفتم!
به نام خداوندی که خود یگانه است و نه زاده شده و نه می زاید.
صدای قلب یک نوزاد که تند و تند می زند و نوید زنده بودنش را می دهد.
صدای قلب یک مادر که دیگر از تحویل دادن امانت الهی به دنیا ، آرام می زند.
صدای خنده پدر که تمامی خانه را غرق شادی کرده!
همه و همه نشانه های بودن خداوند در تمامی احوال است!
زمانی که قلب تند و تند می زند یا آرام
زمانی که می خندیم یا حتی اشک می ریزیم!
زمانی که احساس امیدواری می کنیم یا زمانی که از زمین و زمان بدمان می آید و از همه متنفریم...
همه و همه ، لحظه به لحظه خداوند است که همراه ماست ولی هیچ گاه او را در کنارمان باور نداریم!
ما فکر می کنیم همه چیز را باید با بصر دید اما خیلی چیزهاست که باید با بصر دل دید !
ما بلبلان را خیلی دوست داریم اما از کلاغ ها زیاد خوشمان نمی آید ؛ اما آیا برای خدا فرقی دارد کلاغ بخواند یا بلبل؟
اگر ما با چشم دل به این دو موجود بنگریم می بینیم که هر دوی آن ها آفریده خداوندند و هر دوی آن ها یکسانند؛ این می شود بصر الهی!
و در واقع همه انسان ها به چشم خداوند یکسانند اما معیاری است که آن ها را از هم تفکیک می کند و آن معیار عقل است که این در بصر الهی یکسان نیست!
خداوند به همه ما عقل داده اما بهره برداری از این عقل و استفاده درست از آن انسان ها را خوب یا بد می کند!
باز می گردم به جمله اولم و کلمه ای که در آن قرار دارد " نوزاد "
یعنی تازه متولد شده یعنی پاک پاک بودن....
باورتان می شود ما هم روزی نوزاد بوده ایم ! بی گناه و معصوم هم چون هستی و امیرحسین عزیزم!
بیایید دوباره به دنبال پاکی و معصومیت برویم و باز خداوند را با بصر دل ببینیم!
باور کنید ، باور داشته باشید هم اکنون خدا در آغوشت گرفته و مهری بیش از مادر به تو می کند ؛ از آن جا این را می دانم که همه داریم نفس می کشیم و چشمی داریم که دارد می خواند و عقلی که جملات را تفکیک می کند!
بیش تر تفکر کنیم... با چشم دل بیش تر ببینیم تا چشم جسم!
نظراتتون را در این باره می خوانم و اگر حرفی دارین که دوست دارین ما هم در دانستنش شریک باشیم می خوانیم!
موفق باشید
یا علی
اینم عکس هستی و امیرحسینم که دلم بعد از دو روز براشون خیلی تنگ شده!
وقتی نوزادی را می بینم انگار از نو متولد می شوم و نیز افسوس می خورم که چرا معصومیتم را به خاطر شیطانی که بر من سجده نکرد از دست داده ام!
من سادات نیستم چون پدربزرگ هامون با هم فرق دارن ولی مادربزرگ هامون یکی هستند ،ok?