نامه ای به خدا
روایت زیر شاید باور کردنی به نظرتان نیاید اما باید باور داشت خدایی عظیم و رحمان داریم پس تمامی نیازهایتان را از خداوند رحمان و رحیم طلب کنید.
مرحوم آیت الله حاج میرزاهادی خراسانی در شرح حال «مرحوم حاج ملانظر علی طالقانی» می نویسد:
در دوران طلبگی، سخت دچار فقر و تنگ دستی بود؛ شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر می افتد که بالاخره چه باید کرد با این بلا چه کنم؟
آیا به مرجع تقلید وقت روی آورم و به آیت الله حاج ملاعلی کنی مراجعه کنم؟ یا نامه ای به شاه بنویسم و از او کمک بخواهم؟ یا به امیرالمؤمنین توسل جویم و از این دشمن خانگی؛ یعنی فقر به او شکایت ببرم؟
سرانجام شب را تا نزدیک سپیده دم در فکر سپری می کند و به این نتیجه
می رسد که: ابتدا باید راهی برای نجات فقر یافت و نباید به انسان های عادی مراجعه کرد. به امیر مؤمنان (ع) هم با همه تجلیل و احترام و اعتقاد- چون خودش دنیا را سه طلاقه کرد و به برادرش عقیل از بیت المال نداد- نیز در این مورد مراجعه نمی کنم.
بنابراین تنها راه این است که نامه ای به خود خدا بنویسم و خواسته های خود را به طور کتبی از او بخواهم. به همین جهت خالصانه و در اوج امید و اعتماد به خدا نامه ای به درگاه خدای متعال نوشت و آن را پیش از سپیده صبح، لای در مسجد شاه (سابق) تهران نهاد و سپس نماز شب را خواند و از فرط خستگی به استراحت پرداخت. نامه این گونه بود:
نامه طالقانی به خدا
بسم ا... الرحمن الرحیم
پس از تقدیم سپاس و درود بسیار بر پیامبر (ص) و خاندان پاک او (ع) احتراماً به عرض می رساند که این بنده به قرض و پریشانی دچار شده و در کمال سختی قرار گرفته و نیازهای ضروریم از این قرار است:
1 منزل شخصی با لوازم آن،
2 همسر جوان و زیبایی که در تهران کم نظیر باشد،
3 یک نوکر و یک خدمتگزار و یک آشپز امین و کاردان،
4 یک کالسکه خوب با راننده آن،
5 یک دِه شش دانگ برای تأمین معاش،
6 یک باغ زیبا در شمیران برای فصل تابستان،
7 و پول کافی که علاوه بر پرداخت وام های خود به وسیله آن آبروی دنیوی و اخروی خویش را حفظ کنم.
آدرس: مدرسه خان مروی، دست چپ حیاط خلوت، طبقه فوقانی، حجره دوم، نظرعلی طالقانی.
پس از نگارش نامه، نامبرده آن را در سپیده صبح می برد و لای در مسجد شاه (سابق) که نزدیک مسجد مروی است می گذارد و با اعتماد به خدا برمی گردد و پس از انجام وظیفه، حجره را به روی خویش می بندد و می خوابد.
عجیب این که همان روز ناصر الدین شاه به قصد شکار از تهران خارج شد، به سوی شکارگاه سلطنتی می رود. در حرکتش به سمت شرق تهران به ناگاه تند بادی وزیدن گرفته، مانع حرکت کالسکه سلطنتی می شود و به همین جهت تا آرام شدن هوا و نشستن گرد و غبار، کاروان سلطنتی متوقف می گردد. در همان حال به ناگاه تندباد، پاکتی بر دامان شاه می افکند و او بی درنگ آن را گشوده، می بیند که نامه شخصی با عنوان و نام و آدرس از مدرسه مروی به خداست!
شاه سپاس خدا را به جای می آورد و آن را به فال نیک می گیرد و دستور بازگشت کالسکه و کاروان را می دهد. پس از بازگشت به شهر، بلافاصله دستور تشکیل جلسه هیأت دولت را صادر می کند و هیأت وزیران با نگرانی از لغو تفریح و شکار شاه و بازگشت او به کاخ و احضار شدنشان، به سرعت خود را به کاخ می رسانند. پس از تشکیل جلسه، شاه قاجار می گوید: «سپاس خدای را که به شکارگاه نرسیده به صید خویش دست یافتیم و به بهتر از مقصود و منظور رسیدیم».
آن گه نامه را می گشاید و جریان وزیدن باد و افکنده شدن نامه به دامان خویش را شرح می دهد و می افزاید: «نمی دانم با چه بیان و زبانی باید سپاس خدای را گفت که بنده شرمنده خویش، ناصر را لایق و شایسته انجام این وظیفه و رفع حوائج یکی از بندگانش دید!»
سپس یکی از نزدیکان خویش را با کالسکه سلطنتی به آدرس نامه گسیل می دارد و او وارد مدرسه مروی شده و آقای حاج ملانظر علی طالقانی را می خواهد. از سویی طلاب مدرسه شگفت زده می شوند و از سوی دیگر خود نویسنده نامه غرق در وحشت می گردد که او را چه به شاه و کالسکه سلطنتی و مأمور ویژه؟
به هر حال به حضور شاه شرفیاب شده، با احترام از او استقبال می شود. شاه از او می پرسد: نام شما چیست؟ می گوید: نظرعلی، می پرسد: از کجا هستی؟ می گوید: طالقان.
می پرسد: آیا نامه ای به جایی و به کسی نوشته ای؟ کمی فکر می کند و می گوید: آری! می پرسد: به چه کسی؟ جواب می دهد، قربان، شب گذشته نامه ای به خدای بنده نواز نوشتم.
شاه می پرسد: نامه را چه کردی؟ پاسخ می دهد که قبل از سپیده صبح لای در مسجد شاه نهادم. شاه نامه را نشان او می دهد و می گوید: این است؟ پاسخ می دهد آری.
شاه بار دیگر سپاس خدای را به جا آورده، می گوید: «من خود می توانم تمام خواسته های تو را یک جا برآورم، اما دوست دارم ارکان دولتی در این کار خداپسندانه، شریک باشند». آن گاه خواهش های او را از خدا یکی پس از دیگری می خوانند.
1)منزل مجلل شخصی: شاه دستور می دهد یکی از خانه های سلطنتی را با کلیه لوازم به نام او ثبت کنند و در اختیار او قرار دهند.
2) همسر جوان و زیبا: یکی از وزیران می گوید: شاهنشاها! با کسب اجازه از شما این جانب دختری با این صفات سراغ دارم که به عقد ایشان در می آورم.
3)یک نوکر و یک کلفت و یک آشپز: یکی از وزیران عرض می کند که این ها هم با من.
4)یک کالسکه: وزیر دیگری تقدیم می کند.
5) یک ده شش دانگ: نخست وزیر با اجازه اعلی حضرت، روستایی را در شهریار تقدیم شیخ می کند.
6) باغ زیبای ییلاقی: وزیر دیگر باغی در شمیران تقدیم می دارد.
7) یک قلم پول نقد: که آن را هم شاه می دهد.
و سرانجام شیخ طالقانی که تا ساعتی قبل هیچ نداشت، از همه ارزش های مادی بهره مند می گردد و از آن جا مستقیم به کاخ سلطنتی می رود و صاحب همسر جوان و زیبا و دیگر خواسته ها می گردد و آن گاه با احترام بسیار، «آیت الله حاج شیخ نظرعلی طالقانی» می شود.
التماس دعا
یا علی