عید با یاد دایی شهیدم
سلام
هر چه رفتم بنویسم عیدتان مبارک انگار نمی تونستم
امسال یه جورایی بود عید دلم...
تولد دایی شهیدم 1/1/ 1346 هست و امسال قسمت شد و 1/1/1389رفتم گلزار شهدا
بالای سرش رسیدم و بهش گفتم دایی تولدت مبارک.?? سالگی ات مبارک.
یه لحظه تصورش کردم ؛ اگر بود الان خونه مادربزرگ همه کنار هم بودیم و او هم مثل بقیه دایی ها بهم عیدی می داد و دستاشو می بوسیدم ولی نبود و جاش مثل همیشه خالی بود در جمع ما.
کنارش نشستم ؛ دلم می خواست تنهای تنها کنارش باشم ولی چه کنم که خواهرش هم دل تنگش بود و او دیده بودش و با او زندگی کرده بود و داداش کوچکش بوده ؛انگاری دل مادرم بیش تر از من گرفته بود.
فکر کنم مادر هم او را تصور میکرد که اگر بود چگونه بود.
می دانم که میدیدمان ولی حیف که کادوی تولد خوبی براش نیاورده بودم .
به قاب عکسش خیره شدم ؛ همیشه با قاب عکسش حرف میزنم و او هم با نگاه پشت قاب حرف هاشو به من میزنه ؛نگاهش کردم انگاری به من لبخند میزد یه چند بار دیگر هم نگاهش کردم باز همان لبخند .
بهش لبخند پر از بغضی زدم و رفتم.
امروز هم دلم هواشو کرده ؛ می خوام بروم کنارش و چادرمو روی صورتم بندازم و یه دل سیر گریه کنم.
ببخشید دوستان خوبم ولی امسال بدجوری شهدا باهام عشق بازی کردن دیگه طاقت نداشتم که بغضمو نگه دارم.
دوستان خوبم امیدوارم عیدی زیبا و خوب داشته باشین و سالی نیکو را آغاز کنین و هر چه صلاحتونه بهش برسید.
عــــــــــــــــــــــــید 89 مبــــــــــــــــــــارک بر همتون.
........................................................................................
پ.ن : شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد.
التماس دعا
یا حق