• وبلاگ : ღ♥ღحرف دلღ♥ღ
  • يادداشت : محرم دوباره رسيد...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مريم 

    كمي درباره حضرت عباس بدانيم!!

    معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل و ريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر : حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سر انجام خروج مى ‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»

    اما حكومت يزيد با پدرش تفاوت هاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض ‏آميز به صورت آشكار مى‏ ديد. اگر چه معاويه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏ دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش ‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نام ه‏اى به معاويه فرمود: « اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته ‏اى.» و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظى كرد].»

    در اين ميان، حضرت عباس عليه ‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى ‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى ‏داشت و هرگز وعده ‏هاى بنى ‏اميه او را از صف حق ‏پرستى جدا نمى ‏ساخت و حمايت بى‏ دريغش را از امام اعلام مى‏ داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه ‏السلام را احضار كن و بى ‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام به شمار مى ‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى ‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه ‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه ‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى ‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى ‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى ‏چشم! تو دستور مى ‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»

    در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏ گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏ السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند. امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه ‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم ‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام را با سخنراني ها، جانفشاني ها و حمايت هاى بى ‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.