بگذار ساده باشم
بگذار ساده باشم
فقط برای یک لحظه
و می دانی که عمر ما در برابر عمر زمین یک لحظه است!
دعایت می کنم، روزی بفهمی/ گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است/
بگذار ساده باشم
فقط برای یک لحظه
و می دانی که عمر ما در برابر عمر زمین یک لحظه است!
عید غدیر بر همه شیعیان مبارک بـــــــــــــاد
شمیم خوش بهشت از کنار آن برکه، یعنی غدیر عرشیان و بهشتیان، جان ها را می نوازد، این چه بوی خوشی است که حتی پس از عبور قرن ها هنوز فضای جان مشتاقان را می نوازد؟ واقعه غدیر حادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند. غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است. آرى غدیر یک سرزمین نیست، چشمه اى است ابدی که تا پایان هستى مى جوشد، کوثرى است که فنا نمی پذیرد، افقى است بى کرانه و خورشیدى است عالمتاب ...
و تو ای مهربان مولای کریم ای امیرالمومنین (ع) که پایمردانه بر کائنات ایستادی و زمین و زمان همچون رشته آویخته از سر انگشت تو بود ! با کدامین زبان و احساس ترا روایت کنیم و شرح دل را بازگو نمائیم و ترا با کدامین زبان بسرائیم که جهان آفرینش نغمه وصف ترا میسرایند ؟
ای وارث غدیر و ای صاحب دست بیعت علوی، ای مالک ملک حیدری، ای والی سرزمین صفدری و ای مهر سپهر سروری، ای نوری که از تجلی گاه اراده الهی و نام خدا بر تو نازل گردید، ای شیر بیشه روز و عارف شب، ای بزرگتر از زمان که جامه تاریخ تا هزاران سال دیگر بر اندام نیرومند و مردانه ات نمی گنجد.
زبان ما قادر به تجلیل شکوه کردگاری روح پرعظمت تو نیست. چگونه صبر بر انگیزه های کفرآمیز سفلگان و بت پرستان نمائیم و خوب آگاهیم که در غدیر وحی خداوند به نام تو آراسته شد و اسلام محمدی (ص) به آن استوار. غدیر تو تفسیر بدر واحد و شان نزول صفین و نهروان است زیرا بدر عدالت میخواست و خیبر در تماشای صداقت و شهامت تو بود و همانگونه که غدیر روز پیمان و عهد و روز عدالت و رهبری و امامت تو است ما شیعیانت نیز پیمان غدیر و عهد رسول گرامی اسلام (ص) را لبیک گفته و جانشینی بر حق ترا که وحی الهی و کلام قرآن کریم است را ارج می نهیم.
موج یک حادثه در جان غدیر است امروز
و على چهره تابان غدیر است امروز
آن که سر مىدهد از دل همه شب ناله عشق
مژدهات باد! که شد بعد تو دنباله عشق
و اینک وارث غدیر، صاحب دست بیعت علوی، مالک ملک حیدری، والی سرزمین صفدری، مهر سپهر سروری، حجة بن الحسن العسکری در کنار غدیر روزگاران ایستاده است و از سر شوق و افتخار بر دستان مبارکش بوسه می زنیم و بر بیعت با او دل نازنین صدیقه کبری، فاطمه زهرا علیها السلام را شادمان می سازیم.
بیعت با امامی که چشمههای حکمت و دانش از ستیغ کوهساران شخصیت والایش ریزان و قادر است سعادت دو جهان را برای همگان به ارمغان آورد، او که به راههای آسمان از راههای زمین آشناتر بود، او که از شمیم روح پرور وحی محمدی صلی الله علیه و آله بهرهمند شده و از کودکی در آغوش پر مهر نبوت پرورش یافته بود، او که عادلترین داوران و شجاعترین دلاوران، امیرمؤمنان و پناهگاه ستم دیدگان و دردمندان بود
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها !
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !
او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند
سلام
طی گشت زدن در وبلاگ ها و ایملیل هام ، یک داستان حیرت انگیز نظرمو به خودش جلب کرد و چیزی که مدت ها مرا به خود مشغول می کرد را در این داستان مشاهده نمودم.
نمی دانم واقعی است یا نه ولی باورش نیز آنچنان سخت نیست زیرا مردم ایران همیشه خداپرست و متعهد بوده اند حتی قبل از اسلام ، به خاطر همین راحت تر از بقیه مذهب ها با اسلام زودتر اخت شدند!
امیدوارم شما نیز لذت ببرید و البته کمی هم به فکر فرو روید!
مورخان مینویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله میکند. ولی با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر باز میباشد و با اینکه خبر آمدن او در شهر پیچیده بود مردم بدون هیچ هراسی مشغول زندگی عادی خود بودند.
باعث حیرت اسکندر شد زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش میرسید عدهای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش میشدند و بقیه به خانهها و دکانها پناه میبردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت.
اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر میگذارد و می گوید: من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم.
اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسیکه شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی ؟!
مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است.
اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟
مرد میگوید: ما پادشاه نداریم.
مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند.
اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود. لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد! اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند.
با خود فکر میکند این مردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیند پیر مردی موی سفید و لاغر اندام در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند.
اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟
پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم!
اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟
پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!
اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟
پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.
اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم.
پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم.
اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم.
پیرمرد می گوید: بپرس!
اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟
پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون میآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما میباشد!
اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!
پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستر او میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشم انسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!
از او چند سوال میکنیم:
چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟
چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟
برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟
او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" میگوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستم گرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!
بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!
بدینسان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!
اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد: هیچگونه تعدی به مردم نکنند و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون میرود!
راستی فکر میکنید؛ اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟
لحظاتی فکرکنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!
زندگی خیلی کوتاه تر از آن چیزی است که ما تصور می کنیم و حتی فکرش را می کنیم!
وقتی زمان در آسمان عمر ما پرواز می کند سبک بال می رود اما ما سنگین فرضش می کنیم!
واقعا ما چند سال عمر می کنیم؟؟عمر مفید چقـــــــــــــدر؟
اگه دوست داشتین نظرتون رو درباره عمر و گذر زمان در یک خط برام بنویسین!
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون ، هنگام در رسیده است، لحظه دیدار است.
ذی الحجه است ، ماه حج ، ماه حرمت ، شمشیرها آرام گرفته اند و شیهه اسبان جنگی و نعره جنگجویان و قداره بندان در صحراها خاموش شده است.
خلق با خدا وعده دیدار دارند ، باید در موسم رفت ، به سراغ خدا نیز باید با خلق رفت.
صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمی شنوی؟ "و اذّن فی الناس بالحج ؛ یاتوک رجالا و علی کل ضامر،یاتین من کل فج عمیق"
و تو ای که هیچ نیستی ، تنها " به سوی او شدن"ی و همین!
موسم حج است ، از تنگنای زندگی پست و ننگین و حقیرت (دنیا) ، از حصار خفه و بسته فردیت (نفس) خود را نجات بده و آهنگ او کن ، به نشانه هجرت ابدی آدمی ، شدن لایتناهی انسان به سوی خدا ، حج کن!
و حج ، نشانه ای از این رجعت به سوی او ، او که ابدیت مطلق است ،او که لایتناهی است، او که نهایت ندارد ، حد ندارد ، "تا"ندارد.
حج در یک نگرش کلی ، سیر وجودی انسان است به سوی خدا ، نمایش رمزی فلسفه خلقت بنی آدم است و تجسم عینی آن چه در این فلسفه مطرح است و در یک کلمه ، حج "شبیه آفرینش" است و در همان حال "شبیه تاریخ " و در همان حال " شبیه توحید" و در همان حال "شبیه مکتب" و در همان حال "شبیه امت" و ...بالاخره ، حج نمایشی رمزی است از " آفرینش انسان " و نیز از " مکتب اسلام " که در آن کارگردان خدا است.
اگر می خواهی معنی حج را بفهمی ، اسلام را بفهم و در آن ، انسان را بشناس!
کعبه نزدیک است ،
سکوت ، اندیشه ، عشق
خوشا آنان که امسال حاج آقا و حاج خانوم میشن و سختی های حج را به خاطر خالق تحمل می کنند و ان شاالله که پاک به سوی زندگی عادی اشان بر می گردند!
اما فقط انسان با حج رفتن حاجی نمی شه ، خیلی ها هستند که حج نرفتند ولی آن قدر پاک بودند که مردم از ته دلشان آن ها را حاجی می دانستند و مقامی شاید بالاتر نزد خداوند داشته باشند ولی منکر آن نیستم که حج نیز خیلی زیبایی ها دارد که تا انسان آن را نچشد باور نمی کند!
متن بالا را بریده بریده از کتاب تحلیلی از مناسک حج دکتر شریعتی نوشتم و واقعا وقتی می خواندم با آن حس لطیف ادبی حال و هوای خوبی انسان بهم دست می داد!
هر کتابی ارزش یک بار خواندن دارد!
امروز آنانی که مدینه بودند به سمت مکه رهسپار شدند...هنگامه حج که می شود یاد حج ناتمام امام حسین (ع) جگرها را می سوزاند ولی امام درس بزرگی داد ؛ حج را برای ادای تکلیف رها کردند ، زنده نگه داشتن اسلام و امر به معروف و نهی از منکر اهداف مهم امام بودند که به آنان نیز رسیدند!
گاه خیلی خون ها که ریخته می شود به هدر نمی رود و قدر آن خون تا هزاران سال زنده است ، فقط اگر هدفی مهم در پی آن باشد!
ان شالله حاجیان با حجی مقبول به سمت دیارشان رهسپار شوند!
التماس دعا
هو المعشوق...
امروز هوا خیلی با طراوت شده
رحمت الهی ، قطره قطره بر سر مردم شهر فرود آمد و مردم کویر با ذوقی فراوان از هوای بارانی استقبال کردند!
ولی امروز روز رحمتی دیگر بود...یعنی سالگرد یک اتفاق زیبا!
سالروز ازدواج دو نور در خانه خورشید الهی
خیلی ذوق دارد پشت کاروان عروسی حضرت زهرا(س) و امام علی (ع) هلهله کرد
خیلی زیباست این دو یار را کنار هم دیدن.
زوجی که ضامن خوشبختی همه هستند،زوجی که بهترین زوج آسمان و زمین هستند ،در مراسمی بی ریا و ساده، پس از یک خواستگاری بی پیرایه و به دور از تشریفات و سخت گیری ها، با تعیین مهریه ای برابر دارایی داماد و آن هم بسیار اندک و تهیه جهیزیه ای به همان اندازه ساده و بی پیرایه، آسمانی ترین و نورانی ترین پیوند عالم خلقت جان گرفت. مراسم عروسی در نهایت سادگی برگزار شد، ولی با این حال، تمام مردم شهر مدینه به ولیمه فراخوانده شدند. آن ها، شادی کنان و دعاگویان، بدور از هر آن چه ذره ای نارضایتی خداوند را در پی داشته باشد، در مراسم حاضر شدند؛ مراسمی پاک، بزرگ، شکوه مند و مورد پسند خالق این پیوند مبارک، که گویی ازآسمان نیز سلام و تبریک بر آن می بارید.
وقتی با خودم می اندیشم که چه شده در آن مراسم که این گونه ماندگار شده جز ساده بودن مجلس هیچ به ذهنم خطور نمی کند ،می شود از رنگ وارنگ دنیا خالی بود و ازآبی آسمان سرشار. می شود ساده ترین بود و برترین. پیوند آسمانیِ برترین بانوی عالم فاطمه زهرا با مولای مؤمنان علی علیهماالسلام چنین بود. جهیزیه ای از چند تکه لوازم ضروری و بیش ترش سفال و لباسی ساده و جشنی ساده تر، ولی ماندنی ترین و آسمانی ترین پیوند عالم. آن روزها، چه بسیار جشن های پرخرج و ازدواج های شاهانه دختران و پسران بزرگان اقوام و قبایل برگزار شد که همگی به زودی غبار زمان بر خود گرفت و از یاد رفت، یا در طوفان برخوردها و ناملایمت ها، از میان رفت و گسست. پس رمز ماندگاری و خوش بختی در مادیّات، تجملات و دارایی ها نیست.
به راستی که اگر از زندگی این دو همه ما مسلمانان الگو می گرفتیم هیچ وقت هیچ وقت نباید شاهد طلاق در بین زوجانی باشیم که یک روز عاشق هم بوده اند!
سادگی ،صبر ، گذشت و جنگیدن با ناملایمات زندگی رموز محکم تر شدن زندگی هاست!
امیدوارم که این دو بزرگوار ضامن خوشبختی همه ما جوانان باشند.
ای کاش ما نیز جز آن دسته زوج هایی باشیم که نظر کرده این دو نور باشیم!
اول ذیحجه ، سالروز وصلت امام علی (ع) و حضرت زهرا(س) بر همه مسلمانان مبارک.